آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمیدارند و از قوانین آن بیخبرند. آن که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست.
آزادی نخست مفهومی باطنیست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادیست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بیمسئولیتیست و در آزادی باید بدانی که چه کنی و رسالت تو چیست، و آزادی بیمزد و منّتی و سراسر وظیفه و عَرَق است.
ذهنی که معطّل جزئیات است، جزئیات به بندش میکشد و با عقاید تاریخی انسانساخت عمرها را یکی پس از دیگری بیهوده تلف میکند. اذهان عقیدهپرست سازندهی دوزخهای زمینیاند، هر چند ابتدا در این دوزخها احساس آزادی و امنیت میکنند، لیکن دیری نخواهد گذشت که هر دو را از کف دهند. چرا که دیر یا زود زمان انقضا فرا میرسد و زیر گنبد آسمان همه چیز منقضیشدنی و گندیدنیست و هر چیز باید بمیرد تا به شکل نو زاده شود.
امّا روح، ذرّهی خدا، جانِ رقصانِ کلّینورد است. هرگز ثانیهای زمان طلایی حضور خویش را در این جهان به ساخت و پاخت عقاید و گرامیداشت آنها، ذهنیگرایی، فلسفهبافی و ایدهسازیهای پوچ به هدر نمیدهد، بلکه میداند که اینجا بر زمین خداست تا خود را بشناسد و خدا را بجوید، و آزادی خویش را در خدا به کف آورد. زین رو سالکِ طربناک در تمرین و آزمودن قوانین معنوی حیات است که او را به آزادی معنوی میرسانند و از بند عالم سایهها رهایی میدهند.
سالک رقصان، آزادی را میجوید، میسازد و برپا میدارد و منّتکش هیچ جنبدهای نیست تا چیزی را به او عطا کند، بلکه او خود عطابخش و بخشاینده و برکتدهندهی مخلوقات است، و نه منّتکش خداست، بلکه شکردان و خادم و همکار هستیِ شگفتانگیز و هر بار تکرارنشدنی اوست.
حلمی | کتاب لامکان
درباره این سایت