چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد
بیا به حلقه‌ی خدای که دست یار می‌کشد


نه رهگذار عشق که بیا و جان عشق باش
بیا که حقّ حی تو را بدان دیار می‌کشد


تو حرف دیگران زنی به دیگران و سایه‌ای
حریف حرفه‌ای نه‌ای که از تو کار می‌کشد


قلم شکست و جان گرفت، قلمروی بیان گرفت
عنان کشید و خوان گرفت، خوشم به دار می‌کشد


رسید وصل تازه‌ای، درون یکی برون یکی 
بکشت جان و جان نو به روزگار می‌کشد


زمانه‌ای غریب نیست، غریب حال آدمی‌ست
که بر درخت روحسار نشسته قار می‌کشد


به خانه‌ام رسید و خفت امام جمعه مستِ مست
خوش است حال عاشقی که انتظار می‌کشد


زبان عشق بسته است مگر به اذن دوست که 
گدای خودفروش را به بند و دار می‌کشد


اگر چه مدّعی بسی‌ست، یکی‌ست قطب عشق و بس
هم‌او که چشم وحشی‌اش ز جان دمار می‌کشد


جهات عشق مشکل است، کسی رسد که جان دهد
وگرنه کار او ز نو به هشت و چار می‌کشد


خموش حلمیا! خموش! پیاله‌ای بگیر و نوش
که کار خامشان روح به اشتهار می‌کشد

چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد | غزلیات حلمی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه نرم افزاری فرازسافت آواکادو دبیرستان امام سجاد (ع) برخوار تبلیغاتی وتجاری و گل و گیاه معین‌نامک سینما لایو کارخانه توری مش توری پرسی میلگرد 10 رابیتس توری حصاری نبشی مفتول Darkob دنیای من