آرامآرام فرو میریزد و آهستهآهسته جذب جان میشود. به یکباره نیست، که به یکبارگی جان به هدر دادن است. عشق نخست به نرمی آغوش میگشاید، و آنگاه از آتشهاش گریزی نیست. عشق، آرام سوختن است.
نخست شعلهها نرماند و گرماند و پذیرا، و آنگاه توفناک. این توفناکی را گریزی نیست. آن فراق را گریزی نبود، این وصال را گریزی نیست. این همآغوشی و در آغوش خموشی و ناله در جان زدن و به رضا اشک ریختن را گریزی نیست.
از رفتن گریزی نیست. هیچ جا خانهی روح نیست جز هیچجا! عشق دلدادگیست. عشق سرگشتگیست. عشق، خونکردن است. عشق جز به عشق به هیچ چیز خونکردن است.
عشق آتش است و آرامش است و نور است و جنگ است و موسیقیست و صفا، و آفتاب است در فروترینِ ظلمات، و آسمان است آنگاه که جز زمین به چشم نمیآید و آزادیست در آن زمان که آزادی کلمهای از یاد رفته است.
عشق، ستم است. چنین ستمی بر خویش روا داشتن رواست. عشق رنج است، این رنج آزادیبخش. عشق نان نیست، آزادیست، نانش نیز در آزادیست.
در آغوش هم بپیچید و بسوزید و فرو بریزید ای عشّاق، و فرزندان نو به دنیا آورید. نهراسید از فرزندان عشق و نهراسید از آنچه به دنیا گام مینهد، بلکه جهان را برافروزد و پرچم رویاهای نو برافرازد.
در آغوش هم بپیچید ای عشّاق
این فرصت گریزپا گرامی بدارید.
حلمی | هنر و معنویت
درباره این سایت