دست را با دست نگاه میدارم، مباد رقصش عبور مهیبت از جانم را رسوا کند. دست را با دست نگاه میدارم، کس نفهمد چه در جانم میگذرد، هرچند دوست راز دل دوست میداند و به رو نمیزند.
بر این ارتفاع مهیب میلرزم. هرگز اینجا نبودهام. بر جادههای باریک همچو مو میگذرم. دست را با دست نگاه میدارم، مباد عریان کند راز در پرده را. هرچند نزد دوست عریانم. دوست میداند و به رو نمیزند.
من خوار میگذرم، من ذلیل و ناتوان از این همه حرکت عظیم در جانم. من خود را به تو واسپرده، لرزان بر این ارتفاع مهیب میگذرم. آه خدایا، دوست راز دوست میداند و من دست را با دست نگاه میدارم.
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی: Alfred Schnittke - The Flight
درباره این سایت