طفلکی در لفظ ماند و داد زد
از چَه نفرت به خود فریاد زد
لعن خود کرد و ز خود کوتاه شد
دشمن خود گشت و یار آه شد
زین همه نفرت که در این سینهها
خود بسوزند و نه کس زین کینهها
مردمی بیموسقی از خصم و خون
حاکمانی از تجمّل پرقشون
جملهشان را من نبینم در دویی
هر دوشان یک نفس پست پادویی
این همه خونی که در این خشمهاست
زین همه خوابی که در این چشمهاست
این همه طفلان بیقانون وهم
مست از خودخواهی و مفتون وهم
خشم حق گویند هست این، شرم باد!
تو چه دانی حق چه باشد، ای گشاد!
آن شکمها بین ز جهل خلق چاق
خلق را! تکراربازان چلاق
بذر شر کاری که نیکی بِدرَوی؟
این چنین آیا تو هرگز خوش شوی؟
من مپندارم که این جهل دراز
زود سر آید به خلق حرص و آز
مطربان حق ولیکن جام عشق
برکشند از خانهی بینام عشق
برکت و شور و صفا از جامشان
صلح باد از جان ناآرامشان
نیست در کار عاشق دیر و زود
کار حق باید نمود و گشت دود
یا رب این جانها به راهت سخت باد!
جمله جان عاشقان خوشبخت باد!
موسیقی: Gnarls Barkley - Crazy
درباره این سایت