سحر به گوش دل رسید نوای طبل آسمان
فرشتگان به گرد و من پریده از غلاف جان
پگاه جنگ و خون و آه که بود مژدهای به راه
همه به گوشهای و مه به قلب خاور میان
چو گردباد دود و مه خزید سوی جان من
به سان دود و مه شدم سوی شما روان روان
"جهان آخرت منم، زمین و ازمنت منم"
چنین بگفت و پر کشید جناب مطلق جهان
حضور عشق بود و بس که در میان جان گذشت
وگرنه جان چه هست جز عبور نادم زمان
گمان مبر چو آدمی عزیز و فخر عالمی
بسی سگان کوچهگرد به ساحت فرشتگان
چه واصلان هفت خط، چه خادمان روحتاز
که ناگهان به در شدند ز پنج پردهی نهان
کجاست حلمیا قرار در این حدود هستپار
فرار بر قرار باد به عزم وصل نیستان
درباره این سایت