عشق آمد و خانهای نو بنیان افکند
طرح دگری به خانهی جان افکند
زان پیشتری که قلب میدان گیرد
صد زله این سلسلهجنبان افکند
عشق آمد و روزگار ما دیگر شد
آن «بر همه زن» بت زد و انسان افکند
از کاج بلند خواب ترساییمان
شقّالقمری به شهر احزان افکند
بر برجک شب شهاب گیسو بگشود
زان حقّه سپس صلای طوفان افکند
چون خلق پریشان شد و سیمایش دید
خود صاعقهزن به خاک پنهان افکند
حلمی چو ز خانههای رخشان میگفت
خود را به سفینههای رخشان افکند
درباره این سایت