منزوی و در خود فروریخته، بی‌خدا، با چند گوشه و چند آوای مرده خوش. خفته، سخت خفته، از خود بی‌خبر، از جهان بی‌خبر، در چنین انزوای سخت، مدّعی، بی‌هنر، مرده، بی‌ریشه. نه چنین بیش از این نمی‌‎توان مرده بود. بیش از این چنین نفس‌کشیدنی حرام است. 


چنین مردگی حرام است. چنین بی‌موسیقی زیستن، چنین پست، چنین زرپرست، چنین به دلّالی و حراج و تاراج زیستن. چنین حقارت حرام است، ای خر! حرام را تو خود می‌گویی، من از تو به تو می‌گویم. این چنین بی شرافت زیستن حرام است. از تو به تو می‌گویم که از خود بی‌خبری. 


کثیف، سرفروآورده، لئین، بی‌ آنکه جربزه‌ی چشم در چشم کردن کند، این غیبت‌زده‌ی سخن‌چین. بی آنکه جسارت زیستن کند، بی آنکه دلیری کند به رقصیدن. بی آنکه نگی کند، این چنین آغایی‌کردن، نامردانگی‌کردن! ای نامردان، ای و ای خواجگان!  بیش از این چنین مردگی حرام است و باید پایان گیرد.


حلمی | هنر و معنویت

آغایی؛ باید پایان گیرد | هنر و معنویت | حلمی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رهایی دنیای از خوشمزه ها فن کویل - قیمت فن کویل سقفی زمینی و دیواری حالِ خُوب :) دانلود فیلم و موزیک رایگان اعتبارسنجی تولیداتی مواد غذایی فروشگاه تلویزیون عصر جدید