مژدهای آمد ز ماه راستین
شد برون دست نهان از آستین
دست غیب آمد به جان برخاستند
خفتگان دامنکشان برخاستند
خفتگان جور دگر میخواستند
بهر خود گور دگر میخواستند
لاکن آمد گفت این گور شماست
این چنین رنجی و این نور شماست
پیش از این در آب و نان پرداختید
تن ره بیهودگان انداختید
بعد از این باید به جان برخاستن
از زمین و از زمان برخاستن
بعد از این پرواز بی صرف عدد
بی مقامات و موازین حسد
جان گرفتم از عدم تا جان دهم
آنچه دشوار تو بود آسان دهم
ای خوشا این برکتِ از رنج تر
ای خوشا این نعمتِ از گنج بر
کِی شرابی فارغ از رنج لگد
کِی دلی از سنگ بی رنج اشد
بر جهان این خاکروبیها ببین
چشم شر بربند و خوبیها ببین
هم بگویم فارغ از این خیر و شر
اوج گیر و روح شو ای روحپر
اوج گیر از خواب و از اسفار روح
یک دمی هم شعله کش در غار روح
آتشی، آبی و ضربی و دمی
خونی و آهی و درد و مرهمی
اوج تلخی بین سرش بس تاجهاست
در دل ظلمت ببین معراجهاست
در دل ظلمت سپاه روشنیست
ارتفاع آهِ دل تا بیمنیست
ارتفاعت خاصه دل را آرزوست
درد را میجو که درمانت در اوست
موسیقی: Lilit Bleyan - Mood
درباره این سایت